عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684631 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25937 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21341 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14726 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13224 |
شلوار جاستین بیبر | 12297 |
اسیر عشق | 10168 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9498 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
درس حسن به معلم
سخت آشفته و غمگین بودم...
به خودم میگفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس و مشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من ... و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم..
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
دفتر مشق حسن گم شده بود
آنطرف، نیمکتش را می گشت
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
بازکن دستت را...
گوشه ی صورت او قرمز شد
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
دفتری پیدا کرد ……
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ……
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
***
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید،
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
___________________________________________
قابل توجه اقا احمد.....
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : دو شنبه 3 مهر 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، سهراب سپهری، ، |
برچسب ها : دفتر مشق حسن,شعر,معلم,روز خشم,بهارنارنج, |
|